سلام، سجاد رحمانی صحبت می کنه ....
چند روز پیش با دوستام داشتیم از دانشگاه میومدیم بریم خونه که جای ایستگاه اتوبوس یه برگه ای نزدیک ایستگاه توجهمون رو جلب کرد، نوشته بود به تعدادی نیرو جهت کار آموزشی نیازمندیم... ما هم زنگ زدیم و رفتیم... اون شعبه ای که اون روز رفتیم (شعبه قاسم آباد مشهد) چون اصلا ساعت هامون با هم جور در نمیومد اصلا قضیه همکاری سر نگرفت، ولی پریـروز یه بنده خدایی از شعبه سجاد همون موسسه زنگ زد که آقا شما بیا صحبت کنیم، ما با ساعت هاتون راه میایم و از این جور حرفا! منم دیروز (7 اردیبهشت 1394) رفتم به یکی از همین موسسه های کنکوری (اگه بهم گیر نمی دادن، حتما اسمشو میگفتم چون خیلی دلم پره!)، بعد از یه عالمه انتظار آقای به اصطلاح معاون! یه چندتا سوال در مورد رشته و دلیل اینکه چرا دوست داریم توی کار آموزشی همکاری کنیم و ... پرسید، بعد شروع کرد به توضیح دادن، گفت ببینید، فرض کنید اینجا یه کارخونه است، توی این کارخونه مواد اولیه شماره تلفنه، یعنی شما ها باید برین دم در مدرسه ها و بگین آقا فلان موسسه از این ساعت تا این ساعت مشاوره رایگان داره واسه امتحانات پایان ترم، اگه میشه شمارتون رو بدین برای هماهنگی و پیگیری و ... (در مورد موسسه آموزشی چی فک می کردیم و چی شد!!!) گف ببینید ما از الان تا آخر شهریور باید تیم خودمون رو ببندیم، یعنی از الان تا آخر شهریور دانش آموز جذب کنیم، بعد گف حالا برین توی اون اتاق و زنگ بزنین به چندتا شماره که مال دانش آموزاست و بگین که آقا از ساعت فلان تا فلان مشاوره رایگان داریم و گف که مثلا برای سومی ها یکم جدی تر بگین که ما سوالات دام دار رو بررسی می کنیم و دام سوالا رو بررسی می کنم و از این چرت و پرت ها که این روزا همه میگن دیگه... (می خواستم مثلا توانایی ما رو محک بزنه، به حساب خودش) من گفتم خب اینکه گول زدن دانش آموزه! گف: نه دیگه شما هم سوم بودی می دونی که بعضی سوالات دام داره و ... (در صورتی که می دونستم داره چرت و پرت میگه و دام دار نیست، با یه خنده ملیح گفتم باشه شماره ها رو بدین تا زنگ بزنم،از 5 شماره ای که بهم دادن 2 تا خاموش بود، 2 تا جواب ندادن، آخری هم که جواب داد، اصلا از این چرت و پرت ها بهش نگفتم و گفتم رحمانی هستم از موسسه فلان، می خواستم بگم موسسه یه جلسه مشاوره ای رایگان واسه امتحانات پایان ترم گذاشتن که اگه دوست داشته باشین می تونین شرکت کنین اونم گف پنجا پنجا شاید بیام- منظورش این بود که نمیام!)، لیست رو رفتم نشون دادم، و گفتم که اون بنده خدا هم گفته پنجا پنجا! گف باید سفت بگیری یعنی به یارو بگی واست یه جلسه مشاره گذاشتیم تا در مقابل عمل انجام شده قرار بگیره... داشت حالم از آدم های اونجا بهم می خوورد. بعدشم به خاطر اینکه قرار بود با یه آقایی واسه ساعت کاری صحبت کنیم یه کم منتظر موندم، توی همون مدت چند تا دانش آموز اومدن، یکی گف چرا وقتی دیر میام زنگ می زنین به خانواده (معلوم بود از اوناشه!)، یکی دیگه هم گف من فردا امتحان حسابان دارم این کلاس کی برگزار میشه؟ (سجاد یکی از بهترین جاهای مشهده! پس مشخصا توی شعبه سجاد اون موسسه بچه پولدارا معمولا اون جا میرن دیگه! جون ما نگاه کنن یارو واسه امتحانش رفته موسسه! خداوکیلی چی بگم خب ...) خلاصه وضعیتی بود واسه خودش! دیگه بیشتر از این نمی گم... خودتون بفهمین داره چی میگذره توی کنکور و سیستم های به اصطلاح آموزشی ما! به دانش آموز به چشم مواد اولیه نگاه می کنن واسه کارخونه پول سازی خودشون! اصلا هم براشون یه کم وجدان مهم نیس... من که خودم تا همین الان (و حتی تا آخر عمر) تمام کسایی که و یا موسساتی که منو سال کنکورم گول زدن و خلاصه راه ما رو بیراهه کردن با حرفای مفت و صد من یه غازشون، فحش می دم (دیگ دلم پره دیگ! چی کار کنم خب!؟!)، اعتقادم دارم که خدایی که اون بالا نشسته جوابشون رو میده (حالا یا تو این دنیا یا تو اون دنیا).... بگذریم... مگه کسی به حرف ما گوش میده خب؟! .... هی ....فعلا!
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش *** گر به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش

راستی حقوق مسخرشو نگفتم: 250 هزار تومان
ساعت کاری: 15:30 الی 20 (البته اگه بعد از ظهرا کلاس داشته باشی یا درگیرباشی، می گفت باهات راه میایم!)
ما که سریع اومدیم بیرون بابا... این پولا خوردن نداره... بگذریم ... آقایون داداشام! خواهشا نرین این موسسه ها! به خدا معلم های خودتون خیلی هم خوبن...

هی....! عجب روزگاریه! همه فقط به فکر خودشونن!!! هی...!